سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...

ارسال  شده توسط  علی معتضدی در 89/7/8 1:46 صبح

یه دشت سرسبز ، یه رود پر آب ، داشتیم تو سیلاب ، ما از خوشیها دلامون آزرد ، سد و شکستیم ، دنیا رو آب برد.


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _


 

صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پر گشودن پرستو شدن...


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _


نه کار ایناست نه کار اوناست / از این و اوون نیست از ماست که برماست!


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _


تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست .
(پاولو کوئیلیو)


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _


سربر گریبان فرو بر، از دل خویش بپرس آنچه را که مى داند.

(شکسپیر)


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



چه بسیار گردن کشانی که به آنی دچار زبونی شدند.
(ارد بزرگ)

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



نشانه مهارت، دانستن بیشترین ها در مورد کوچک ترین ها است.
(اچ لاسکى)

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



اولین گام در راه آگاهى، درک جهل است.
(بى پیماستر)

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



رایزن کسی است که می تواند از درون پیچیده ترین مشکلات، ساده ترین و بهترین راهها را بیابد.
(ارد بزرگ)

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _



خداوندا، نمى توانیم از تو چیزى بخواهیم که تو نیازهاى ما را مى دانى، پیش از اینکه در ما پدیدار شود.
(جبران خلیل جبران)


عارفانه

ارسال  شده توسط  علی معتضدی در 89/7/8 1:42 صبح

 

به چشمان پریرویان این شهر،

یه صد امید می بستم نگاهی ،   

مگر یک تن ازین نا آشنایان ،  

مرا بخشد به شهر عشق راهی

 

به هر چشمی - به امیدی که این اوست

نگاه بیقرارم خیره می ماند ،  

یکی هم ، زین همه ناز آفرینان ،

امیدم را به چشمانم نمی خواند ! 

 

غریبی بودم و گم کرده راهی ،

مرا با خود به هر سویی کشاندند ،

 شنیدم بار ها از رهگذاران

که زیر لب مرا دیوانه خواندند ! 

 

ولی من ، چشم امیدم نمی خفت .

 که مرغی آشیان گم کرده بودم

 ز هر بام و دری سر می کشیدم
به هر بوم و بری پر می گشودم. 

 

امید خسته ام از پای ننشست ،

نگاه تشنه ام در جستجو بود.

در آن هنگامه دیدار و پرهیز ؛

رسیدم عاقبت آنجا که او بود ! 

 

دو تنها و دو سر گردان ، دو بی کس "

 ز خود بیگا نه ، از هستی رمیده ،

ازین بیدرد مردم ، رو نهفته ،

شرنگ نا امیدی ها چشیده ، 

 

دل از بی همزبانی ها شکسته ،

تن از نا مهربانی ها فسرده ،

ز حسرت پای در دامن کشیده ،

به خلوت ، سر به زیر بال برده ،  

 

 دو تنها و دو سر گردان ، دو بی کس ،

به خلوتگاه جان ، با هم نشستند ،

زبان بی زبانی را گشودند ،

سکوت جاودانی را شکستند . 

 

مپرسید ، ای سبکباران ، مپرسید

که این دیوانه از خود بدر کیست ؟

چه گویم ؟ از که گویم ؟ با که گویم؟

که این دیوانه را از خود خبر نیست. 

 

به آن لب تشنه می مانم که - نا آگاه

 به دریای در افتد بیکرانه ،

لبی ، از قطره آبی ، تر کرده ،

خورد از موج وحشی تازیانه ! 

 

مپرسید ، ای سبکباران ، مپرسید

مرا با عشق او تنها گذارید .

غریق لطف آن دریا نگاهم

مرا تنها به این دریا سپارید